شایان جونشایان جون، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

شایان... عشقم، عمرم، جونم

شاهنامه بخونم... ها؟ کی؟ من؟؟

سلام ببخشید این دفعه ای یکم دیر اومدم. شرمنده دیگه... بچه بزرگ کردن وقت نمیزاره واسه آدم (این فقط جهت کلاس گذاشتن بود ) آره خب داشتم میگفتم این چه وضعشه؟ ما بچه که بودیم، کلی التماس میکردیم مامانمون برامون شنگول و منگول بخونه اونم اگه بچه خوبی بودیم....... خاله و عمو که دیگه اصلا رو مون نمیشد چیری بگیم بهشون (نیست که من خیلی خجالتی بودم ) حالا بچه من بلند شده شاهنامممممممممممه (اونم چه کتابی ) ورداشته آورده و اصرار میکنه براش بخونم... اونم چیییییییییییییی ؟ باذکر تصویر! بابا بیخیال، بچه تر که بود حافظ میخوندم براش.... نمیدونستم دارم خشت اول رو اونقدر خوب میچینم که دوسال دیگه میاد میگه شاهنامه بخون برام! ح...
29 مرداد 1390

میخوام خودت برام قضاوت کنی...

سلاااااااااااااااااااااااام ! الان که اومدم براتون بنویسم ساعت دو و دوازده دقیقه ی صبحه! (حتما تعجب میکنید و میگید وا ؟ چرا؟ ) خوب الان میگم. ما امشب خونمون یه مهمونی افطاری داشتیم (وایییییییییییییییییییییییییییییی من خستم ) حالا اینا رو بیخیال. بزارین از مهمونا براتون بگم حدس میزنین کیا بودن؟ عمو یحیی بود با (پریسا و پوریا و از همه بد تر پارسا ) عمو علی بود با (فاطیما و محمد طاها ) خاله بود با (امیر علی و سارا ) خوب فک کنم اگه بشناسین این عزیییییییییییییییییییییزان رو، همین الان قضاوت کردین ولی خب اگر نشناسین ؟ باید بگم مجموعه این بچه ها با عزیز شایان من میشن ٨ نفر. یعنی ٨ ریشتر ! یعنی هر کدومشون یک ریش...
20 مرداد 1390

پسرم نهایت هوشه...

سلام به دوستای خوب شایان جون (به قول عمو رضاش دوستای خوب عمه جونش) امروز اومدم اینجا فقط به یک دلیل ! به قول معروف اومدم از بچه مون کلاس بزارم! خب ببین حقم دارم، پسر دارم تیز هوووووووووووووووووش! کلا به من رفته ! شایان طلای من امروز تونست پک لغات انگلیسی که براش گرفته بودمو به اتمام برسونه یعنی تونسته تو زمان نسبتا کمی 38 تا اسم از حیوونا رو به زبون انگلیسی یاد بگیره ! وای اگه بدونی چه حس خوبی داره وقتی میبینی زحمتت به ثمر نشسته. این حس به هیچ وجه قابل درک نیست تا وقتی لمسش کنی.. شایان خوبم من بهت افتخار میکنم به هوشت و به تلاشت ... چون خودتی که دوست داری یاد بگیری ! راستی شایان جون بن بن بن 1 رو هم داره به اتمام میر...
15 مرداد 1390

حرف عمه جوووووووووووووون

سلام شایان خوشگله من! عزیز مامانی سلام ! میگم مامانی چون منو تو هستیم که میدونیم چرا من مامانتم ! پسر خوبم میخوام بدونی من عاشقانه دوستت دارم و میپرستمت ! اینجا قراره تمامه بازی گوشیهاتو ثبت کنم ! تا وقتی که بزرگ شدی و اگه سوالی داشتی و فکر کردی حقی جامونده ببینی عزیزم چی بودی و چی شدی ! کوچلوی من لحظه های قشنگتو برات ثبت میکنم تا به خاطره همه ی ماهایی که عاشقانه دوستت داریم بمونه! راستی الان که دارم برات مینویسم تو کناره من هستی یو مثله یک فرشته خوابییدی
14 مرداد 1390

قهر شایان کچولو..

شایان خوبم ! کوچولوی من امروز یه کاره بدی انجام داد. امروز که دختر عموشو پسر عموش اومده بودن خونمون (وای که چقدر شیطونن )پسرم کلی به کمک اونا آتیش سوزوندن . شیطنت کرد تمام اسباب بازی هاشو تو کل فضای خونه پخش کرده بود. منم که تو دلم کلی حرص میخوردم آخه میدونستم بعدش که اونا رفتن خودمممممممممممممممممم باس همشونو جمع میکردم (وای که چه خسته کننده هست). وقتی اونا رفتن شایان افتاد سره لج که منم باید با اونا برم هرچقدر هم که براش توضیح میدادم قبول نمیکرد ! خلاصه منم مجبور شدم بفرستمش تو اتاق و باهاش قهر کنم (وای که چقدر خودم هم ناراحت شده بودم ). بعد از نیم ساعت اومد بیرون و بوسم کرد و زیر گوشم گفت: یادم باشه وقتی که تو ک...
14 مرداد 1390

شیطونک

  تو عکس بالا، التماسش کردم یه دقیقه وایسته تا یه عکس درست حسابی ازش بگیرم... تو عکس پایین هم داره با عمه اش قایم موشک بازی میکنه!     دوستون داریم یه عالمه ...
12 مرداد 1390

شروع ثبت خاطرات کودکی شایان

سلام امروز 10 مرداد 1390 و این نوشته، اولین پست من در مورد برادر زاده ام شایان هست و من هم عمه ی شایان هستم که فعلا در حال تر و تمیز و مرتب کردن اینجام. به زودی از شایان مینویسم....  
10 مرداد 1390
1